تشکیلات
بهترین و برترین تشکل عالم همین پنج تنی هستند که زیر کساء جمع شدهاند؛ هیچ کدامشان هم بدون اذن وارد نشدهاند. تمام اصل و اساس تشکیلات همین است که یک اذنی داده شود تا شخص وارد تشکیلات شود که به درد مهارت اهل بیت بخورد. پایه اخلاق تشکیلاتی، انسانسازی مطلق است. این است که آدم وظیفه خودش را بشناسد.
بهترین راه فهم تشکیلات
یکی از راههای خوب فهم تشکیلات و کار تشکیلاتی که به تعبیر شهید مطهری که میفرمایند: بُرادههای آهن را یا با آهنربا و یا با دست میتوان گرفت و جمع کرد؛ اگر میخواهید با آهنربا بگیرید بهترین راه برای ما مراجعه به شهداست. اگر میخواهید به حرف حسابی و جدی برسید همین پیروی از شهدا است.
پرستوی مهاجر
یکی از شهدای عزیز جبهه که خاطراتش در کتاب «پرستوی مهاجر» آمده است، جناب شهید” قائمی بافقی” است. مادر این شهید میفرمودند: «هفت یا هشت سال بیشتر نداشت که نماز شب میخواند، حتی بعضی وقتها که بالای پشت بام میخوابیدیم، این شهید سطل آب میگذاشت که بعداً برای نماز شب از همان سطل وضو گرفته و احتیاجی به پایین رفتن نباشد.»
ایشان در سن دوازده سالگی به جبهه اعزام میشود و بخاطر تواناییهایش پیک گروهان میشود، نقل میکنند زمانی که به پشت جبهه میرفت، برای آنکه مسافتی را با ماشین طی نکند؛ مسافت طولانی را با پای پیاده میپیمود و میگفت: پیک وظیفه پیاده روی دارد، دوست دارم وقتی به جبهه برمیگردم عادتم ترک نشده باشد.
مسئولیت الهی
چنین مسائلی را خداوند متعال در تربیت فرد قرار میدهد و هرکسی نیز متوجه آن میشود، اینطور نیست که در کار تشکیلاتی فقط مجموعهای از حفظیات را آموزش دیده و سپس به کار بپردازیم. شهید برونسی میفرمودند: «من هیچ کاری را بدون اذن قبول نکردم، حالا شما به مشورت بپرداز، کدام مهمتر است، کدام مقام سهم بنده میشود و… . بله این قبیل کارها را نیز باید انجام داد؛ ولی اصالت نداشته و از فرعیات میباشد.»
شهید عبدالحسین برونسی
من هیچ کاری را بدون اذن قبول نکردم، حالا شما به مشورت بپرداز، کدام مهمتر است، کدام مقام سهم بنده میشود و… . بله این قبیل کارها را نیز باید انجام داد؛ ولی اصالت نداشته و از فرعیات میباشد.
گرفتاریِ بزرگ تشکیلات
متاسفانه در بسیاری از مواقع، مشکل بزرگی که دامنگیر ما میشود گرفتاری به معضل دخالت اندیشههای غیرخودی (وارداتی) در درون کارهای تشکیلاتی خودمان است. چطور گرفتاریم؟ ما فکر میکنیم که کار تشکیلاتی از چند تکنیک و تاکتیک تشکیل شده است که اگر به آنها علم داشته باشیم، کار به خوبی پیش میرود. درحالی که همین موجب گرفتاری ما میشود. مانند همین وضعیتی که داخل آن هستیم؛ اکثرا نه توانایی کار فردی را داریم و نه کار تشکیلاتی.
قرآن می فرمایند که «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى» اصالت با کار جمعی است و اگر شرایط اجازه نداد سپس کار فردی انجام بدهید. اصالت در اسلام «قیام برای الله به صورت مثنی» است. ما مانند کسی هستیم که وارد زمین فوتبال میشود و وقتی که تنهاست، خوب شوت میزند با توپ خوب بازی میکند اما وقتی که وارد درگیری و بازی اصلی شده و وارد یک جمع میشود، دیگر نمیتواند توپ را جمع کند، شوت بزند و… . بلد نیستیم؛ چون بیرون تمرین نکردیم. بیرون تمرین فردیمان را نکردیم بعد میخواهیم توی جمع هم کار جمعی کنیم و در جمع گرفتار میشویم.
تشکیلات اسلامی ما هم بسیار دچار این گرفتاری است. مثلا میبینیم که سازمان مجاهدین خلق چگونه موفق شد و توانست کار های بسیار گوناگون و درخور توجهی انجام دهد. سپس ما تصمیم میگیریم همان کارها را اجرا کنیم، بعد مشاهده میکنیم که در سازمان ما نیز همان سازوکار جاری است ولی بعد متوجه مشکلاتش میشویم که ساده نیز نیست. ما اصول و مبانی فعالیتمان متفاوت است؛ لذا وقتی کسی بخواهد وارد اخلاق تشکیلاتی بشود، همیشه جلساتی برقرار است و صحبتهایی میشود. در تمام تشکیلاتها همینگونه است، اخلاق تشکیلاتی را میگویند بعد که از جلسه بیرون میروند، تشکیلات طوری از اینها کار میکشد که موافق هیچ یک از این صحبتها نیست، خود انسان مسئولیتی را میپذیرد که متضاد با این مسائل است، من با دیگری طوری رقابت میکنم که متضاد این حرفهاست؛ دو مجموعه در درون یک شهر نمیتوانند همدیگر را تحمل کنند، نامش را هم رقابت سالم گذاشته سپس میگویند که ما میخواهیم الگوی بهتری را ارائه بدهیم!
اشتباه خالصانه
مثلا در مسجد چه اتفاقی میافتد که چهار نیروی مؤمن و مذهبی، بعد از سی سال در درون مسجد به توافق نمیرسند. «امام جماعت» با «حاج آقای صف اول» و «جوان صف چهارم و بسیجی مسجد» هنوز با هم جمع نشدهاند، چرا این طوری شده است؟ جالب آنجاست هر کدام پیش خود فکر میکنند که ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم! این میخواهد دماغ حاج آقا را به خاک بمالد که جوانگرایی را یاد بگیرد، حاج آقا هم میخواهد غرور جوان را به خاک بمالد و تربیتش کند و بفهماند که من باید تو را تربیت کنم. خیلی جاها هم خالصانه این کارها انجام میشود، از سر سوز و اخلاص! هنوز از مسجد نیامده بیرون، بعد از چهل سال هنوز درگیر خودش است و بعد میبینیم که «یک جوانِ هنوز به سن تکلیف نرسیده» در جبهه میشود الگو و به راحتی به سمت یک جوان به عنوان «الگو» میتوان رفت.
امام(ره) فرمودند: «اشخاصی بعد از زحمتهای فراوان پنجاه ساله به مقامی میرسند، این جوانها را خدای تبارک و تعالی آنطور در ظرف یک مدت بسیار کم متحول کرد که به مقامی که آنهایی که پنجاه سال زحمت کشیدهاند نرسیدند، رسیدند. رسیدند به مقامی که غیر خدا هیچ نخواهند. شهادت را اینطور طالب باشند. این یک مسئله بسیار مهمی است. ما همیشه باید مدنظر داشته باشیم که این یک مسئله عادی نیست.»
تمثیلش این است که در جبهه داخل سنگر، فرمانده با پیک و نماینده ولیفقیه درگیری دارد و منتظر است که جنگ چه زمانی شروع میشود و هنوز هم بعد سی سال جنگ شروع نشده است، منتظر یک اعلام رمز هستند. ما واقعاً کار تشکیلاتی را بلد نیستیم، کار دو نفری را بلد نیستیم و دلیلش این است که چون کار یک نفری را نمیتوانیم انجام دهیم کار جمعی را هم بلد نخواهیم شد، ما تکلیف خودمان را با خودمان مشخص نکردیم. خیلی از نکات است که باید با خودمان حل کنیم و بعد یک گروه خوب و منسجم بشویم.
کار جبههای
کار یک نفری وقتش تمام شده، کار جمعی هم وقتش تمام شده، الان کار باید جبههای باشد. آقا فرمودند: ما هنوز در درست انجام دادن کار فردی مشکل داریم، به همین دلیل ظرفیتی که در کار سرمایهگذاری میکنیم، بهرهوری بسیار بسیار پایینی دارد. زمان جنگ برای درست کردن یک روزنامه دیواری با آن امکانات حداقلی (که پلاکاردها باید با دست نوشته میشد) کارهای بسیار بسیار خوبی انجام میگرفت؛ با آن امکانات خیلی کم. چرا؟ زیرا آن زمان هیچکس با دیگری عدم توافق نداشته است، کار را خوب انجام میدادند ولی الان به چه وضعی گرفتاریم؟ مثلاً شرح وظایف همه مشخص است اما با این امکانات یک قدم هم به جلو نرفتهایم.
در اوج مبارزات انقلابی هم همین طور بود (کار با کمترین امکانات به سرانجام میرسید). امکانات یک زیرزمین خانه بود که اطلاعیهها باید چاب میشد، مراقب بودی که کسی نفهمد چه کار میکنی، مثلا فردی میخواست کفشی بخرد میرفت کفشی بخرد که شبها موقع پخش اعلامیه صدا نداشته باشد، لباسی میخرید که شبها زیاد به چشم نیادید، اینجوری کار میکردند طبعا به نتیجه هم رسیدند، الان چطور؟ میشود قیاس کرد یا نه؟ حتی یک به هزار هم نمیشود گفت. دانشجوی دانشگاه امام صادق (ع) وقتی توی مسجد محل خودشان هست خیلی فعال است ولی وقتی که به دانشگاه راه پیدا میکند و با دیگران جمع میشود دست و بالش بسته میشود! این نشان میدهد که خیلی مشکل داریم ما باید اول برگردیم به” مبانی اصول خودمان”.
برگرفته از: سلسله جلسات خیمه احباب